ميلاد حضرت فاطمه زهرا(س)مبارك
 
:.با قدرت به پیش.:
ديار من خور
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:5 ::  نويسنده : رضاغلامرضايي

البشارت كه عيان مهر فروزان آمد

ظاهر از پرده عصمت رخ جانان آمد

سر زد از برج نبوت مه رخشنده دين

روشن از نور رخش عالم امكان آمد

دختر ختم رسل هادى گل شاه رسل

از پس پرده عيان چون مه كنعان آمد

دسته دسته ملك از عالم بالا به زمين

بهر ديدار رخش خرم و خندان آمد

عزت و فضل و شرافت بنگر ز امر خدا

سوى زهرا ز جنان حورى و غلمان آمد

ساره و آسيه و مريم حورا ز بهشت

از پى خدمت آن زهره تابان آمد

آن چنان نور رخ دخت نبى جلوه نمود

كه قصور همه مكه نمايان آمد

نه همين مكه منور شده از طلعت او

ز سما تا به سمك يكسره رخشان آمد

شده از مكه همان نور نمايان كه به طور

سالها در طلبش موسى عمران آمد

بهر اين نور كه در صلب خليل ‏اللَّه بود

نار نمرود به يك باره گلستان آمد

گر نبردى به زبان نوح نبى نامش را

كى نجات از يم و گرداب و ز طوفان آمد

يوسف مصر گر اين نام نبردى به زبان

كى نجاتش ز چَه و گوشه‏ ى زندان آمد

چون نباشد ز ازل تا به ابد همتايش

همسرش شير خدا سرور مردان آمد

زين دو درياى فضيلت كه بهم شد واصل

يازده گوهر رخشنده بدامان آمد

به همين ام ابيها نبى‏ اش خواند ز حق

ام‏ فضل ام ‏الكتاب ام ‏امامان آمد

شب مولود مهين دخت محمد باشد

عرش پر نور شد و فرش چراغان آمد

تا كه تبريك بگويد به جهان شيعه او

(
كربلائى) ز شعف شاد و غزلخوان آمد

 

 

 

متن ادبی ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

کوثر زاینده نور

چیزی انگار از آیه‏های متراکم انسان ـ انسانی بزرگ، انسانی کامل ـ آنگونه در تو رسوخ کرده بود تا زمینیان «زن» را با نامی دیگر و به اسطوره‏ای دیگرگون بخوانند.
شب هنگام، که ریگ‏های بیابان، هنوز بیگناهی دخترکان زنده به گور شده را شیون می‏زدند و تاریکنای سیاهْ چادرها از بردگی مدام زن حکایت‏ها داشتند، تو چونان آیتی تابناک، از روشنای سینه انسانی کامل برآمدی تا آنچه را که زمین گم کرده بود، از نعمت راستین انسانیت در کوثر چشمان تو بیابد.
آری زن بودن و زیستن، زن بودن در شمار آمدن، زن بودن و حرف زدن و محبت دیدن.
زن بودن و انسان بودن، حقیقت داشت. زیرا از پشت پرده‏های رحمتِ آسمان، کوثر رحمت آمده بود، کوثر زاینده انسانیت و بزرگی.
او آمده بود، تا زنگار حقارت را از روح زنان تحقیر شده بزداید. و باور انسان بودن را به آنها بچشاند.
او آمده بود، تا شعر راستین حقیقت را ـ که موسیقی حیاتش در دستان زن بود، ـ بسراید. و عشق را در جامدان تقوی و پاکدامنی و ایثار به انسان بیاموزد.
او آمده بود، تا زن باشد و زن را آن‏گونه که هست و آن‏گونه که باید باشد، بشناساند؛ زنی که دامانش زمین رویش درخت پاک و روشن امامت باشد و از آنجا زینب برخیزد و حسین. زنی که خود نور بود و کوثر زاینده نور!
داوود خان‏احمدی

شب نزول بهشت

ای مهربانی مجسم، یزدان تو را درود می‏فرستد و به شکرانه این راز، چهل شبانه نیاز در خلوت عشق به جای آر.
بانوی پاک نیز بر شبانه‏های تو و انعقاد نور هستی شهادت می‏دهد؛ او نیز همچون تو کتاب عشق را ورق می‏زند.
چهل شبانه سر آمد؛ افطار با غذای بهشتی هدیه‏ای است برای مهربان‏ترین پدر دو جهان.
... بیم تنهایی، بانوی پاک را به اندوه می‏کشاند. دیری نمی‏پاید که دلداری و دلدادگی را در محفل انس با بهشت هدیه می‏گیرد.
کسی از زمینیان در وقت طلوع حاضر نیست. آسمانیان به قابلگی بانوی پاک مفتخر شوند: «مریم، آسیه، ساره و کلثوم» شهادت بر تشهد او می‏دهند.
او آمد و سلام در عالم پیچید. بهشت در خانه محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نازل شد.
ستاره‏ای بدرخشید و ماه مجلس شد   ***   دل رمیده ما را انیس و مونس شد
علی لطیفی

بی تابی نکن خدیجه

اینقدر، بی‏تابی نکن خدیجه! بانوی خردمند حجاز، تو را چه می‏شود؟! این درد شیرین، ناب‏ترین اتّفاق روزگار است!
این قدر بی‏تابی نکن خدیجه! اینک، تمام فرشتگان، کمر به خدمتت بسته‏اند!
بانوان برگزیده، با جان و دل به یاری‏ات شتافته‏اند! اینک، خدا خود انتظار این مولود را می‏کشد!
بانوی خردمند حجاز! غم به خود راه مده، که تو، هرگز تنها نبوده و نیستی! نمی‏بینی؟
از هم اکنون، حضور کودکت، آسمان‏ها و زمین را دگرگون ساخته است.
که کودک تو، مقلب القلوب است!! که کودک تو، یک اتّفاق بی‏نظیر است که فقط یک بار، دنیا را خواهد لرزاند!
غم به خود راه مده، خدیجه مهربان! که کودک تو، برطرف کننده تمام غم‏هاست!
که کودک تو، منتهای شادی است! پلک بگشا و انبوه فرشتگان مقرّب را به تماشا بنشین! این حوریان بهشتی، به احترام فرزند تو، دست به سینه ایستاده‏اند!
فرزندی، که قرار است سیده زنان عالم باشد! خوشحال نیستی خدیجه؟
تو مادرِ سرور زنان عالمی! این دختر، قیامت خواهد کرد  این دختر، کوثر جاری ایمان و طهارت است  این دختر، همای رحمت است!
این دختر، مادر منظومه نور ولایت است این دختر، محبوبه خداست! این دختر، فاطمه علیهاالسلام خداست!
بی‏تابی نکن، بانوی خردمند حجاز! می‏بینی، ساره و هاجر و مریم، خود، آستین همّت بالا زده‏اند و عاشقانه، انتظار فاطمه تو را می‏کشند؟
خدیجه! این مقام، فقط شایسته تو بود که مادر بهترین دختر عالم باشی!
خدیجه پنجی

میلاد کوثر

بتول جعفری
حضرت رسالت(ص)؛ روحی دیگر گونه دارد. شادمان‏ای، نگفتنی.«خانه‏های مکّه»، در التهابند؛ در احتراقی باور نکردنی. دنیایی عجیب.
امشب، «جهان،در غوغایی‏عظیم موج می‏زند.»همه جای آسمان ازنور ورودش، که نورانی است و منور به هر چه روشنایی، می‏درخشد.

و آنگاه که «حوریان سپیدپوش» بهشت، با «آب کوثر» غسلش می‏دهند و او می‏خواند، «اشهد ان لا اله الا اللّه‏»؛
برای من و اندیشه، آیاکدامین قلم یارای ترجمه خواهد بود؟او، «پاکیزه و منزه از هر چه کاستی»«پیشرو در کمال و خیر»«راضی به رضای حضرت دوست»
و «پسندیده حضرت حق، است»«که ملائک با او سخن می‏گویند»صمیمانه؛ زمین را، و هر چه را که در آن می‏زیَد؛
مبارک می‏گرداند.«این سُرورِ پیامبر(ص)، جاودانی است و تاریخی»«اللّه‏ اکبر»؛که این فرشته نورانی، «فُطمت من الشّر» است و خورشید هماره تابان عصمت.
«سُبحان اللّه‏»؛که تا قیام قیامت، کسی را جز «علیّ اعلی» یارای همنشینی و هم صحبتی با او نیست.
«والحمدللّه‏»؛«که سَروَرمان چنین زنی است» و ما با گوشه‏ای از نظرش تا آخرین لحظه وجود،
رستگاریم و مبراییم از رنج.و اینک مادرم.در تمام فصولِ ثانیه‏ها، من و ما کودک خسته زمینیم «و گاه از مستعمرات فرتوتِ دنیا.»
وقتی تمام کوچه‏های شهر، مخدوش از خستگیهاست و مرا در گردهمایی گلها و آفتاب راهی نیست؛تو ترجمه همه خورشیدی، به شیوایی تمام؛
تو، خودِ خورشیدی در سایه‏سار تو، فراغت را حس می‏کنم.عطرِ بی‏ریایی تو، در هنگامه طلوع سپیده؛به «یاس» می‏ماند،
نه یاسی که از «خاک» برمی‏خیزد؛که یاسی که از دل برمی‏خیزد.
مادرم؛روزت مبارک و خوشا به اقبالت، که تو را در میلاد فاطمه(س) بیش از همیشه یاد می‏کنند.
تو مادرم؛ظریف‏ترین آفریده خدایی زیباترین ارمغان دوست و تجلی واضح و روشن عشقی و احساس تو خلاصه و چکیده همه بزرگیهایی
صبر از تو شکیبایی می‏آموزد.و کوه از تو استواری.مثل آذری، گرم و روشن و مثل رود، پاک و آبی از تبار فاطمه‏ای.فاطمه سرور توست و تو سرور من

-----------------------------------------------------------------------

شنید گوش دلم مژده از ولادت زهرا(س)

 

سید عباس جوهرى (ذاکر)
شنید گوش دلم مژده از ولادت زهرا
گشود بلبل طبعم زبان به مدحت زهرا
فضاى کعبه منور شد از فروغ جمالش‏
صفا گرفت صفا از صفاى صورت زهرا
خداى اکبر و اعظم نکرده خلق به عالم
ز نسل حضرت آدم زنى به شوکت زهرا
به جز خدیجه کبرا که هست مظهر عصمت
نزاد مادر دیگر زنى به عصمت زهرا
بخوان حدیث کسا و بین که خالق یکتا
نموده خلقت دنیا براى خلقت زهرا
نهاده ساره سربندگى به پاى سر یرش
ستاده هاجر چو خادمان به خدمت زهرا
چو اوست نور حق و حق در او نموده تجلى
به غیر حق نشناسد کسى حقیقت زهرا
ولى چه سود که با این همه جلالت و شوکت
زمانه بود مدام از پى اذیت زهرا
چنان به درد و مصیبت نمود صبر و تحمل‏
که صبر شد متحیر ز صبر و طاقت زهرا

                 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

متن های ادبی میلاد حضرت فاطمه زهرا(س)

بشارت میلاد

بشارت باد بر اهالی زمین که سیب سرخ بهشت، جوانه زده است! نام تو، ریشه شر را خشکاند و آتش دوزخ را سر کرد بر پیروان طریقه رستگاری. خانه وحی، با درخشش نام تو، روشن‏تر شد، تا نشانه‏ای باشد بر حرمت زن، تا دیگر رنگ چهره‏ها با شنیدن صدای تولد دختران، کبود نشود؛ تا دیگر سنت‏های جاهلانه میان دختر و پسر، خطی نکشد به نشانه سعد و نحس. «عاص بن وائل سهمی» بداند که سهمی از میراث حقیقت و ماندگاری نخواهد برد. هرچه بهره‏ای از نور نداشته باشد، تا صبح بیشتر نخواهد پایید. پنجه‏های عداوت و گمراهی، به زودی بریده و دریچه‏های هدایت، یکی پس از دیگری گشوده خواهد شد.
میثم امانی

ابخند تو

در سرزمین قبیله‏ها و طوایف، انس و شفقت را نشانی نیست.
در سرزمین بیابان‏ها و تشنگی، اسم زن، جایی در دفتر زندگی ندارد؛ زنان، زهرا جان! املاک مردان‏اند!
در سرزمین زنده به گور کردن دختران، در روزگار جاهلیت، لبخند تو، پایان گریه‏های مرگ بود. لبخند تو، آغاز خنده‏های حیات بود بر لب‏های دختران عرب.
در سرزمین آفت‏های شوم و روزگار شرور، لبخند تو، «خیر کثیر» بود و تداوم سلسله خوبی‏ها در خاندان رسالت.
لبخند تو، طلیعه مهر بود، در بادیه‏های تاریکی؛ شریعه عشق بود در بیابان‏های سوخته.
میثم امانی

باقابله های بهشتی

درد، تمام وجود خدیجه را دربرگرفته است. آن چه بر درد او می‏افزاید، زخم زبان‏هایی است که زنان قریش در پاسخ او، بر او وارد آورده‏اند. حالا مادر اسلام، زیر سقف خانه، تنها و بی‏سامان نشسته و از درد به خود می‏پیچد. نمی‏داند کدام درد بر او سخت‏تر آمده است. این درد، یا درد سرزنش‏های مردم؟!
خدیجه، هنوز هم ناباورانه به چهار افق لایزال که در آسمان اتاقش حلول کرده‏اند، خیره مانده است. نه نای تکلمی دارد و نه توان پاسخی! ساره، مقابل او زانو می‏زند. آسیه در سمت چپ، مریم سمت راست و کلثوم، پشت سر خدیجه می‏نشینند. لحظه‏های غریبی است. هیچ‏کس نمی‏داند در این ثانیه‏های مرموز، چه سرنوشتی برای این زمین نیم مرده، در حال تکوین است. هیچ کس نمی‏داند؛ چون درک این میلاد عظیم در اندیشه مخلوقات نمی‏گنجد.

تو که آمدی....

برای همین بود که خندیدی؛ وگرنه چطور می‏شد باور کرد که در هوای سنگین آن اندوه تاریخی، بابای تو می‏رفت و تو لبخند بر لب داشتی؟
می‏دانستی و او گفته بود به زودی می‏آیی. پیش از آن‏که لبانت به گلخند بشکفد، اندوه همه هستی را می‏شد در نگاه زلالت دوره کرد؛ چرا که پدر تمام مهربانی‏ها، دور از دستان تو، همراه دوست دیرینه‏اش «جبرئیل» داشت به سرزمین بی‏انتهای آرامش سفر می‏کرد و تو اقیانوس‏های رنج را پیش چشم او بر می‏شمردی.
چه کوتاه بود درنگ پدر بر کره خاک و کوتاه‏تر، نگاه منتظر تو بود بر درگاه هستی؛ چنان که ذات قدسی، انتظار طولانی تو را روا نشمرد و نخستین کسی بودی که همنشین با پدر را برات گرفتی.
یاد خاطرات پیش از زمان به خیر که نور تو به تصویر خلقت نشست و آفرینش که صورت گرفت، همگان از دیدار روی تو به شگفتی افتادند.
این فصل از سپیدی سپیده تا سرخی شفق را پیش خودم بارها مرور کرده‏ام؛ تو که خویشتن را در محراب می‏کاشتی، درخشندگی‏ات به روی علی لبخند می‏زد، اشعه‏ای فضا را می‏پوشاند، در و دیوار شهر به سپیدی می‏رسید، دیگران از مشاهده سپیده بارانی شهرشان به حسرتِ می‏افتادند و بابای تو، اندکی از رازهای ناگفته هستی را پیش چشم آنها باز می‏گفت و باز نوری می‏آمد که دل‏ها و دیدگان را لبریز وجود می‏خواست و تکرار بازخوانی رازها بود برای بابای تو که بار دیگر بگوید: نور فاطمه برای علی درخشیدن آغازیده است.
در انتهای فصل شکفتن، در و دیوار مدینه به سرخی می‏زد، این نور سرخ که از چهره قدسی تو پرتوافشانی می‏نمود، رازهای خداگونگی تو بود که به جبین پسرانت منتقل شد و تا سپیده پنجاه هزار ساله طلوع روز بزرگ هماره رازهای جاودانگی نسل تو را بر همگان مکشوف می‏سازد.
در روزگار تیره جهالت‏ها تو با پدر و مادر در آن دره هولناک، چگونه روز می‏گذراندی. چه تیره دلند آنان که ندانستند برای تطهیر وجودشان باید راه رفتن و به سخن آمدن تو را به تماشا می‏نشستند...! آن‏جا بود که راز بزرگیِ پدرِ خود را به نظاره می‏نشستی، می‏دیدی که دوستدارانش با شمشیرهای برهنه پاس و سپاس دلدادگی‏ها را می‏دادند...
و چه تلخ بود که در آغاز رهایی از بند جهالت پیشگان، مادر فداکارت به سفر ابدی برود و پدر را برای همیشه دنیا ترک گوید.
مادر چنان در چشم پدر گرامی بود که گفت: نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


وبلاگي در خورو بيابانك استان اصفهان
آخرین مطالب

نويسندگان




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 789
بازدید کل : 202137
تعداد مطالب : 210
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



جاوا اسكریپت

داستان روزانه
اين سايت را حمايت مي کنم


دانلود آهنگ جدید - دانلود آهنگ جدید

فال انبیاء


استخاره آنلاین با قرآن کریم

افزايش بازديد رايگان - برترين سايت افزايش بـازديد در ايران ساعت مچی